از تو گفتن
از تو حدیث سرودن
به تو اندیشیدن
روزهایی ست که مرا به خود آغشته کرده است.
دیگر اندیشه از آن من نیست .
فکرم تهی از هر فکر دیگری است .
گردش دیوانه وار جملات و کلمات ، در هجوم طغیان های ذهنم
چه ظالمانه مرا می آزارد .
دست به قلم گرفته ام تا شاید اندکی آرامش یابم .
تا شاید اندکی خواب در چشمانم بیاساید .
تا شاید لحظه ای کبوتر کوچک دلم ، در قفس خود آرام گیرد .
گر چه نمی دانم چه بنویسم
ولی نوشتن خود دلیلی بر آسودن است .
دلیلی بر خالی کردن درون است .
بدون دیدن زمانها و نگاهها
چیزی که تو ، خود گفتی .
و این جمله چه نیرومند به دستانم توان می بخشد .
(اهواز- 27/۰۲/79 )
شبانگاهیم
تمناهای وصالم
در قطره قطره حضور تو محو می گردد.
ای تو
که از تبار ماهی و مهتاب
ای تو
که از دنیای رویایی و شبتاب
ای صدای دریا
ای نوای رویا
ای دورترین حادثه در تنهایی من
تمام هستی ام
تمام نیازم
و تمام صداهای گمگشته در گلویم را
در بغض فروخورده تو فریاد می زنم
باشد که ، نیم نگاهی به هذیان های ذهن خسته ام
گشاینده بالهای رویایی آرزوهایم گردد.
(اهواز- 19/02/79 )
شب را در گلوی تو فریاد می زنم
نیازم را در عطش فرو خوره تو می جویم .
دلهره و طپش قلبم را در نگاه تو می خوانم .
تو را حس کرده ام
تو را یافته ام
تو را در تنهاترین آسمان زمانه
در بی کرانه ترین دریای زمین
در میان صحرا و دریا
در میان بغض حزین گریه ها
در میان عشق فرو خورده سالیان یافته ام .
آری تو را یافته ام
تو
موج خروشان صبوری
که کوبنده و آرام
سکان قایق تنهاییم را به دست گرفته است
و اکنون
این منم که ساکت و لرزان
چشم به ساحل دوردست خوشبختی دوخته ام .
(اهواز- 19/2/79 )